زندگی

زندگی از همون اولش سخت بود !
بچه بودیم نمی فهمیدیم :|

حس بهتر

باب اسفنجی:ازت بدم میاد پاتریک.
پاتریک: من بیشتر تر بدم میاد.
باب اسفنجی:هر چى هم بشه من بازم از تو بدم میاد.
پاتریک: آره؟! پس اگه تو خودِ منم باشى من خودمم بدم میاد از خودم!
باب اسفنجی: ازت بدم میاد حتى اگه بى معنى باشه.
پاتریک: حالا که اینجوریه از خودمم بدم میاد که تو خودم باشى (عه چى گفتم!)
باب اسفنجی:من ازت بدم میاد!! :|
باب اسفنجی به پاتریک: من زشتم به هیچ دردی نمیخورم!
پاتریک: چرا بدرد میخوری، باعث میشی بقیه نسبت به
خودشون حس بهتری داشته باشن!!

بچه های دیگه

پسرعمه: آقای مجری واسم دوچرخه میخری؟
مجری: اگه تو خونه شیطونی نکنی،به حرف من گوش کنی،زیاد با کامپیوتر بازی نکنی،روزی 3بار مسواک بزنی،معدلت هم بیست شه واست دوچرخه میخرم
پسرعمه: خسته نباشی! میخوای تحریمهارو هم وردارم؟ این کارارو تو هر خونواده دیگه ای بکنم واسم آپولو 11 میخرن!
مجری: بچه های دیگه همه این کارارو میکنن...تازه جایزه هم نمیخوان
پسرعمه: من از بچگی دوس داشتم این "بچه های دیگه" رو ببینم! ما که هرکی رو دیدیم عین خودمون بود
مجری: خب چیکار میکنی؟ کارایی که گفتمو میکنی که واست دوچرخه بخرم؟
پسرعمه: معدلم باید بیست شه؟ این که دست من نیست
مجری: پس دست کیه؟
پسرعمه: اونی که ازش تقلب میزنم!
مجری: تو تقلب میزنی!؟ میدونی اینجوری نمره هایی که میگیری مال تو نیس؟
پسرعمه: من که هربار نمره م 5-6 میشه میگم این نمره مال من نیست،شما باور نمیکنی!

حقیقت

قوانین فیزیک \

پاتریک:یه هواپیما از جنس طلا میخریم 
باب اسفنجنی:هواپیما از جنس طلا نمیتونه پرواز کنه 
پاتریک:ما دیگه پولداریم قوانین فیزیک رو ما تاثیر نداره

باز هم محرم آمد

اگر در مراسم مذهبی شرکت میکنید...

اگر به هر اندیشه و نیتی در صف های چای و شیر و آش و قیمه نذری می ایستید...بعد از نوش جان کردن لطفاَ "لیوان" و "ظرف های یکبار مصرف" را در پیاده رو و خیابان نریزید...

باور بفرمایید (رفتگر پیر محله) جزو لشگر یزید نبوده..! :|

انتظار

وقتهایی هست که به خودت قول میدهی دیگر "مصر" و "منتظر" نباشی.

اما مچ خودت را وقتی میگیری که "مصرانه" به "انتظار" نشسته ای.

و آنوقت مجبور میشوی زندگیت را جمع کنی و بریزی توی یک کوله پشتی و دوباره راه بیفتی و به خودت قول بدهی که دیگر "مصر" و "منتظر" نباشی...

پاییز

پاییز از راه رسیده است
انار نیستم که برسم به دستهای تو ؛
بـرگـم..
پُـرم از اضطـراب افتـادن..

کنترل تلویزیون

پاتریک : آخرین باری که اینجوری سرفه میکردم جلوی تلویزیون داشتم پاپ کرن میخوردم
باب اسفنجی: یعنی پاپ کرن پرید تو گلوت ؟
پاتریک: نههه ! کنترل تلویزیون !

خیانت

می گفت جایی خونده که از هر سه نفر یکیشون در روابط عاشقانه خیانت میکنه. بعد با یک حساب سرانگشتی به این نتیجه رسیده بود که اون یک نفر یا همسرشه و یا دوست دخترش!