- ۱۰ نظر
- ۲۵ اسفند ۹۰ ، ۲۳:۳۱
یک دانشجوی عاشق دختر همکلاسیش بود,..
..
بالاخره یک روزی به خودش جرات داد و به دختر راز دلش رو گفت و از دختره خواستگاری کرد...
اما دختر خانوم داستان ما عصبانی شد و درخواست پسر رو رد کرد.
بعدم پسر رو تهدید کرد که اگر دوباره براش مزاحمت ایجاد کنه، به حراست میگه
روزها ازپی هم گذشت و دختره واسه امتحان از پسر داستان ما یک جزوه قرض
گرفت و داخلش نوشت " من هم تو رو دوست دارم، من رو ببخش اگر اون روز رنجوندمت
اگر منو بخشیدی بیا و باهام صحبت کن و دیگه ترکم نکن.
ولی پسر دانشجو هیچوقت دیگه باهاش حرف نزد.
چهار سال آزگار کذشت و هر دو فارغ التحصیل شدند. اما پسر دیگه طرف دختره نرفت.!!
نتیجه اخلاقی این ماجرا. .
پسرهای دانشجو هیچوقت لای کتاب ها و جزوه هاشون رو باز نمیکنند.!!به بخت خود پشت نکنید و جواب بله رو همون اول بدید !!!!! A
کودکی ده ساله که دست چپش در یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود، برای
تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد. پدر کودک اصرار داشت استاد از
فرزندش یک قهرمان جودو بسازد. استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک
سال بعد می تواند فرزندش را در مقام قهرمانی کل باشگاه ها ببیند.
در
طول شش ماه استاد فقط روی بدنسازی کودک کار کرد و در عرض این شش ماه حتی
یک فن جودو را به او تعلیم نداد. بعد از آن خبررسید که یک ماه بعد مسابقات
محلی در شهر برگزار می شود.استاد به آن کودک فقط یک فن آموزش داد و تا زمان
برگزاری مسابقات فقط روی همان فن کار کرد. سر انجام مسابقات انجام شد و
کودک توانست در میان اعجاب همگان, با استفاده از آن یک فن, همه حریفان خود
را شکست دهد!
سه ماه بعد کودک توانست در مسابقات بین باشگاه ها نیز
با استفاده از همان تک فن برنده شود و سال بعد نیز در مسابقات کشوری، آن
کودک یک دست موفق شد تمام حریفان را زمین بزند و به عنوان قهرمان سراسری
کشورانتخاب گردد. وقتی مسابقات به پایان رسید، در راه بازگشت به منزل، کودک
از استاد رازپیروزی اش را پرسید. استاد گفت: "دلیل پیروزی تو این بود که
اولاً به همان یک فن به خوبی مسلط بودی، ثانیاً تنها امیدت همان یک فن بود،
و سوم اینکه راه شناخته شده مقابله با این فن ، گرفتن دست چپ حریف بود که
تو چنین دست نداشتی!
نتیجه اخلاقی: استفاده صحیح از چیزهایی که داریم و نداریم.