البرزی ها

سایت تفریحی و سرگرمی البرزی ها

البرزی ها

سایت تفریحی و سرگرمی البرزی ها

وقتی جوون تر بودم فکر میکردم زندگی یعنی : یه شاسی بلند + یه قلاب ماهیگیری + یه اسنوبرد حرفه ای + یه دوچرخه کراس کانتری و یه دنیا سفر ! اما الان میفهمم که وقتی پایه نداشته باشی هیچ کودوم 1 ثانیه هم بهت حال نمیده !!!

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۲۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «alborziha» ثبت شده است

ذات بد نیکو نگردد . . . چون که بنیادش بد است ....

  • خودمـ

تو هم شده‌ای انقلاب زندگی من حالا هر آنچه در زندگی من است تاریخ‌ دار شده قبل از “تو”…. بعد از “تو

  • خودمـ

دنیای ما پسرا:
پر از پیراهن و شلوار

پر از کتونی و عطر

پر از قرار با رفیقامون

تلفنهای 1 دقیقه ای با موضوع چه کاره ای داداش بریم بچرخیم؟

سیگار کشیدن های نصف شب جلوی پنجره ی اتاق

یه یادگاری ...

حرفی در کار نیست قولی وجود نداره همه تو دل خودمون میمونه...

آهنگ گوش دادنای نصف شب تو اتوبانا ...

با ناراحتی به یه عکس نگاه کردن

دوش گرفتن های 5 دقیقه ای

1000 بار این جمله رو تکرار کردن:به ما نمیخوری آخه...

اس ام اس دادنای شبونه:گورباباش ( که کلی غم پشتش نشسته )

کلمه های رمزی که فقط خودمون معنیشو میدونیم

رازایی که فقط خودمون ازشون خبر داریم

گپای 4 - 5 نفره دوره میز با نسکافه یا رو یه تخت با قلیون،

مسخره کردن همدیگه ، شوخی ... گاهی بحث های جدی درباره ی آینده و کار

دنیای پسرا پر از پیراهن های مردونه و تنهایی و رفیقاشون

پر از تلاش برای مخفی کردن غماشون
 
  • خودمـ

باید خیانت کنی
تا دیوونه ات باشن
باید دروغ بگی
تا همیشه تو فکرت باشن
باید هی رنگ عوض کنی
تا دوسِت داشته باشن
اگه ساده ای
اگه باوفایی
اگه یکرنگی
همیشه تنهایی!
!!

  • خودمـ

  • خودمـ

ایستاده‌ام توی صف ساندویچی که ناهار امروزم را سرپایی و در اسرع وقت بخورم و برگردم شرکت. از مواقعی که خوردن، فقط برای سیر شدن است و قرار نیست از آن چیزی که می‌جوی و می‌بلعی لذت ببری، بیزارم. به اعتقاد من حتی وقتی درب باک ماشین را باز می‌کنی تا معده‌اش را از بنزین پر کنی، ماشین چنان لذتی می‌برد و چنان کیفی می‌کند که اگر می‌توانست چیزی بگوید، حداقلش یک "آخیش!" یا "به به!" بود. حالا من ایستاده‌ام تویصف ساندویچی،‌ فقط برای این که خودم را سیر کنم و بدون آخیش و به به برگردم سر کارم.


نوبتم که می‌شود فروشنده با لبخندی که صورتش را دوست داشتنی کرده سفارش غذا را می‌گیرد و بدون آن که قبضی دستم بدهد می‌رود سراغ نفر بعدی. می‌ایستم کنار، زیر سایهء یک درخت و به جمعیتی که جلوی این اغذیه فروشی کوچک جمع شده‌اند نگاه می‌کنم، که آیا اینها هم مثل من فقط برای سیر شدن آمده‌اند یا واقعا از خوردن یک ساندویچ معمولی لذت می‌برند. آقای فروشندهء خندان صدایم می‌کنم و غذایم را می‌دهد، بدون آن که حرفی از پول بزند.


با عجله غذا را، سرپا و زیر همان درخت، می‌خورم. انگار که قرار است برگردم شرکت و شاتل هوا کنم، انگار که اگر چند دقیقه دیر برسم کل پروژه‌های این مملکت از خواب بیدار و بعدش به اغما می‌روند. می‌روم روبروی آقای فروشندهء خندان که در آن شلوغی فهرست غذا به همراه اضافاتی که خورده‌ام را به خاطر سپرده است. می‌شود ٧٢٠٠ تومان. یک ١٠ هزار تومانی می‌دهم و منتظر باقی پولم می‌شوم. ٣٠٠٠ هزار تومان بر می‌گرداند. می‌گویم ٢٠٠ تومانی ندارم. می‌گوید اندازهء ٢٠٠ تومان لبخند بزن! خنده‌ام می‌گیرد. خنده‌اش می‌گیرد و می‌گوید: "این که بیشتر شد. حالا من ١٠٠ به شما بدهکارم!" تشکر و خداحافظی می‌کنم و موقع رفتن با او دست می‌دهم.


انگار هنوز هم از این آدم‌ها پیدا می‌شوند، آدم‌هایی که هنوز معتقدند لبخند زدن زیبا و لبخند گرفتن ارزشمند است. لبخند زنان دستانم را می‌کنم توی جیبم و آهسته به سمت شرکت بر می‌گردم و توی راه بازگشت آرام زیر لب می‌گویم: "آخیش! به به!"

  • خودمـ

مرا با ولنتاین کاری نیست من ایرانیم یک آریایی آغاز گر تمدن و فرهنگ نیک در زمین

من از نژاد پارسم مرا با شما اهریمنان کاری نیست

روز عشق در سرزمین من از هنگام آفریده شدنم آغاز شد

آن زمان که یزدان نهاد زن را از نیکیها سرشت

من فرزند سپیدی ها من دختر برفم

ولنتاین با سرزمین من با من بیگانه است

با او میجنگم و روز خویشتن را گرامی میدارم

روز عشق ایرانی ( سپندار مذگان...29بهمن ) پیشاپیش برهمه ی شما هموطنان بزرگوارم خجسته باد...

پ.ن

(در ایران باستان، نه چون رومیان از سه قرن پس از میلاد، که از بیست قرن پیش از میلاد، یعنی حدودا دوهزار سال پیش از تولد ولنتاین، میان آریائیان روزی موسوم به روز عشق (سپندارمذگان یا اسفندارمذگان) بوده است. این روز در تقویم زرتشتی مصادف است با پنجم اسفند ماه و در تقویم جدید ایرانی، که شش ماه اول سال سی و یک روز حساب میشود، شش روز به جلو آمده و دقیقا مصادف میشود با ۲۹ بهمن، یعنی چهار روز پس از روز ولنتاین فرنگی. زرتشیان جشن سپندارمذ (سپندارمذگان – روز زن و روز زمین) را هرساله در پنجم اسفند ماه برگزار میکنند.)

  • خودمـ

زن جوانی بسته ای کلوچه و کتابی خرید و روی نیمکتی در قسمت ویژه فرودگاه نشست که استراحت و مطالعه کند تا نوبت پروازش برسد .

 در کنار او مردی نیز نشسته بود که مشغول خواندن مجله بود.

وقتی او اولین کلوچه اش را برداشت، مرد نیز یک کلوچه برداشت. در این هنگام احساس خشمی به زن دست داد، اما هیچ نگفت فقط با خود فکر کرد: عجب رویی داره!

 هر بار که او کلوچه ای برداشت مرد نیز کلوچه ای برمیداشت.

 این عمل او را عصبانی تر می کرد، اما از خود واکنشی نشان نداد.

 وقتی که فقط یک کلوچه باقی مانده بود، با خود فکر کرد: “حالا این مردک چه خواهد کرد؟” مرد آخرین کلوچه را نصف کرد و نصف آن را برای او گذاشت!...

زن دیگر نتوانست تحمل کند، کیف و کتابش را برداشت و با عصبانیت به سمت سالن رفت.

وقتی که در صندلی هواپیما قرار گرفت، در کیفش را باز کرد تا عینکش را بردارد، که در نهایت تعجب دید بسته کلوچه اش، دست نخورده مانده . تازه یادش آمد که اصلا بسته کلوچه اش را از کیفش درنیاورده بود...

  • خودمـ

صبح که از خواب بیدار شد رو سرش فقط سه تار مو مونده بود .
>>با خودش گفت: "هییم! مثل اینکه امروز موهامو ببافم بهتره! "و موهاشو بافت و روز خوبی داشت!
> >فردای اون روز که بیدار شد دو تار مو رو سرش مونده بود >"هیییم! امروز فرق وسط باز میکنم" این کار رو کرد و روز خیلی خوبی داشت .
> >پس فردای اون روز تنها یک تار مو رو سرش بود >"اوکی امروز دم اسبی میبندم" همین کار رو کرد و خیلی بهش میومد !
> >روز بعد که بیدار شد هیچ مویی رو سرش نبود!!! >فریاد زد >ایول!!!! امروز درد سر مو درست کردن ندارم!
> > همه چیز به نگاه تو بر میگرده ! هر کسی داره با زندگیش میجنگه :|

محک :: موسسه خیریه حمایت از کودکان مبتلا به سرطان



  • خودمـ

یک اصفهانی داخل بانکی در منهتن نیویورک شد ویک شماره از دستگاه گرفت.

وقتی شماره اش از بلندگو اعلام شد بلند شد و پیش کارشناس بانک رفت

و گفت که برای مدت دو هفته قصد سفر تجاری به اروپا را داره و به همین دلیل نیاز به یک وام فوری بمبلغ 5000 دلار داره

کارشناس نگاهی به تیپ و لباس موجه مرد کرد و گفت که برای اعطای وام نیاز به قدری وثیقه و گارانتی داره..

و مرد اصفهانی هم سریع دستش را کرد توی جیبش و کلید ماشین فراری جدیدش را که دقیقا جلوی در بانک پارک کرده بود را به کارشناس داد و رئیس بانک هم پس از تطابق مشخصات مالک خودرو بالاخره با وام آقا موافقت کرد آنهم فقط برای دو هفته

کارمند بانک هم سریع کلید ماشین گرانقیمت را گرفت و ماشین را به پارکینگ بانک در طبقه پائین انتقال داد.

خلاصه مرد بعد از دو هفته همانطور که قرار بود برگشت 5000 دلار + 15.86 دلار کارمزد وام رو پرداخت کرد. این خط رو دوباره بخون

کارشناس رو به مرد کرد و از قول رئیس بانک گفت " از اینکه بانک ما رو انتخاب کردید متشکریم"

و گفت ما چک کردیم ومعلوم شد که شما یک مولتی میلیونر هستید ولی فقط من یک سوال برام باقی مانده که با این همه ثروت چرا به خودتون زحمت دادین که 5000 دلار از ما وام گرفتید؟

اصفهانی یه نگاهی به کارشناس بیچاره کرد و گفت:
شوما فقط به من بوگو کوجای نیویورک میتونم ماشین 250000 دلاریو 2 هفته با اطمینانی خاطر فقط با 15.86 دلار پارک کونم ؟
  • خودمـ